بی بهانه,عاشقانه

سلام ای ساکن کوچه های تنهایی بن بست! منم غریبه ترین اشنا یادت هست؟

هستی من

من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت

 

در تهاجم با زمان اتش زدم

 

من بهار عشقم را دیدم ولی باور نکردم

 

یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم

 

من ز مقصد ها پی مقصودهای پوچ افتادم

 

تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم

 

من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت

 

بهارم رفت عشقم مرد یارم رفت.

 

 

[ دو شنبه 8 فروردين 1390برچسب:, ] [ 10:40 ] [ ... ] [ ]

هیچ کس لیاقت اشک های تورا ندارد

 
هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد
 
و كسي كه چنين ارزشي دارد
 
باعث اشك ريختن تو نمي شود
 
اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد
 
به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد
 
دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيرد
 
و قلب تورا لمس كند
 
بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است
 
كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد
 
[ یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, ] [ 19:59 ] [ ... ] [ ]

نیازمند چیزی بودم باورش کنم

 
نيازمند چيزي بودم که باورش کنم
 
نگاهت بر من افتاد و باور کردم
 
خواهان کسي بودم که باورش کنم
 
خود و روياهايت را با من تقسيم کردي
 
و باورت کردم
 
اما آنچه که براستي نيازمندش بودم
 
باور کردن خود بود
 
مرا به دنياي درونت بردي و با اکسير عشق ياريم کردي
 
و به برکت توست
 
که امروز زنده ام , لمس ميکنم و باور دارم
 
کسي , چيزي يا خود را
 
آري , تنها بخاطر وجود توست
 
[ شنبه 6 فروردين 1390برچسب:, ] [ 14:4 ] [ ... ] [ ]

به تو ای دوست سلام

به تو ای دوست سلام دل صافت نفس سرد مرا آتش زد،
 
 کام تو نوش و دلت، گلگون باد، بهل از خویش بگویم که
 
مرا بشناسی: روزگاریست که هم صحبت من تنهائی است،
 
یار دیرینه ی من درد و غم رسوائی است، عقل و هوشم همه
 
مدهوش وجودی نیکوست، ولی افسوس که روحم به تنم زندانی
 
است، چه کنم با غم خویش؟ که گهی بغض دلم می ترکد، دل تنگم
 
ز عطش می سوزد، شانه ای می خواهم که بگذارم سر خود بر
 
رویش و کنم گریه که شاید کمی آرام شوم، ولی افسوس که
 
نیست.کاش می شد که من از عشق حذر می کردم یا که این
 
زندگی سوخته سرمی کردم، ای که قلبم بشکستی و دلم بربودی!
 
ز چه رو این دل بشکسته به غم آلودی؟ من غافل که به تو هیچ
 
جفا ننمودم، بکن آگه که کدامین ره کج پیمودم؟ ای فلک ننگ
 
به تو خنجرت ازپشت زدی، به کدامین گنه آخر تو به من مشت
 
زدی؟ کاش می شد که زمین جسم مرا می بلعید، کاش این دهر
 
دورو بخت مرا برمی چید، آه ای دوست! که دیگر رمقی در
 
من نیست،تو بگو داغ تر از آتش غم دیگر چیست؟
 
من که خاکسترم اکنون و نماندم آتش. دیگر ای باد صبا دست
 
ز بختم بردار خبر از یارنیار دل من خاک شد و دوش به بادش
 
دادم مگر این غم ز سرم دور شود ولی افسوس نشد،
 
ولی افسوس نشد...
 
[ شنبه 6 فروردين 1390برچسب:, ] [ 13:58 ] [ ... ] [ ]

هیچ حرفی نیست

 

نگاهت ،

 

تکرار مکرر بهار ست وُُ

 

خنده ات ،

 

شکفتنِ غنچه هاي محجّبه .

 

نه ؛

 

مرا حرفي نيست .

 

هر چه مي خواهي بکن .

 

بگذار اين بار هم کار ها باب ميل تو باشد .

 

مي خواهي بروي

 

وُ مرا انيس رنج دوريت

 

وُ همنشين حسرت ديدارت گرداني ؟

 

باشد ، برو ، خدانگهدار

 

سفر بخير

 

برو

 

و رمه ي نگاهت

 

وُ نسيم عطرت را نيز با خود ببر .

 

و حتا آن لبان لعلينت را

 

که من ، هر بار براي بوسيدنشان

 

مسير پر از اضطرابِ و التهابِ

 

گلو گاه و چانه ات را

 

به آرامي _

 

و ُ وسواس مي پيمودم

 

و ُ ناگاه بي آنکه تو بداني

 

به يورشي

 

به تسخير خويش در مي آوردمشان .

 

مي خواهي بروي ؟ برو ، مرا حرفي نيست .

 

امّا بر سر گذرت

 

بربلنداي صعب العبور ترين قلّه اي که مي شناسي

 

با سرخي لبانت

 

لاله اي بکار

 

تا من هر روز براي ديدنش

 

کوه ها ، درّه ها وُ سنگلاخ ها را بپيمايم

 

و تجربه ي مکرر کنم

 

سختي ديدارت را

 

 

 

[ شنبه 6 فروردين 1390برچسب:, ] [ 13:35 ] [ ... ] [ ]

تنها امد

 

او با همه رفته بود … تنها آمد

يك لحظه فرار كرد …اما آمد !

باران به پرش نشست ، در آب افتاد

ماهي شد و تا كنار دريا آمد !

محكوم به مرگ شد به ساحل كه رسيد …

پروانه شد و سراغ گلها آمد

تبعيد شد و به حوض نقاشي رفت

گنجشك شد و دوباره او تا آمد -

- پرواز كند ، درون چشمت افتاد !…

پلكي زدي و دوباره دنيا آمد !

اين بار خدا به سيب تبديلش كرد

خورشيد شد و به چشم حوا آمد

حوا شد و يكبار دگر خورد زمين …

اين بار به شهر آدمكها آمد !

اين مرد ، همين مرد كه تركش كردي ،

او اين همه راه توي گرما آمد -

- حالا غزلي شده ست … يا گوشش كن

يا كه غزلي بگو تو هم با «آمد» !

در وصف هميشه عاشقت ، مردي كه

يك لحظه فرار كرد …اما آمد !…



[ سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, ] [ 11:52 ] [ ... ] [ ]

بی بهانه باور کن

 
خوب من! بي بهانه باور كن
 
بي تو اينجا بهار خوبي نيست من بمانم تو رفتني باشي؟
 
اين كه اصلا قرار خوبي نيست! عيد امسال تنگ مي چسبم
 
به تن مهربان تنهايي، بي تو تكرار مي كنم با خود:
 
دل سياستمدار خوبي نيست! تو بخند و بخند و باز بخند
 
جاي اين اشك ها كه مي ريزم.خوب شد كه تو زود فهميدي
 
گريه راه فرار خوبي نيست قبر اين مردگان خاك آلود
 
التماسي ست از سر اجبار، كه خدا هفت بار فرمودند:
 
مرگ گشت و گذار خوبي نيست! دست كم روزهاي آخر
 
را اندكي عاشقانه تر طي كن تا تواني دلي به دست آور
 
دل شكستن كه كار خوبي نيست!
 
[ سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:, ] [ 11:12 ] [ ... ] [ ]

غریبه

 

دست مرا بگیر که باغ نگاه تو

 

چندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربود

 

من جاودانیم که پرستوی بوسه ات

 

بر من دری ز بهشت خدا گشود

 

اما چه میکنی

 

دل را که در بهشت خدا هم غریب بود.

 

[ یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:, ] [ 9:39 ] [ ... ] [ ]

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه

 

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه

 

خودت میدونی عادت نیست ، فقط دوست داشتنه محضه

 

کنارم هستی و بازم بهونه هام رو میگیرم

 

میگم وای چقدر سرده ، میام دستاتو میگیرم

 

یه وقت تنها نری جائی که از تنهائی میمیرم

 

از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم

 

فقط تو فکر این عشقم ، تو فکر بودن با هم

 

محال پیش من باشی برم سرگرم کاریشم

 

میدونم که یه وقتهایی دلت میگیره از کارم

 

روزائی که حواسم نیست بگم خیلی دوست دارم

 

تو هم مثل منی انگار ، از این دلتنگیا داری

 

تو هم از بس منو میخوای یه جورائی خودآزاری

 

کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاست دریا

 

مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا

 

قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف

 

اگه حال منو داری میفهمی یعنی چی این غم...

 



 

[ یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:, ] [ 9:16 ] [ ... ] [ ]

ماه من غصه چرا؟

 

ماه من، غصه چرا ؟

 

آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز

 

مثل آن روز نخست

 

گرم و آبی و پر از مهر، به ما می‌خندد!

 

یا زمینی را که دلش، از سردی شب‌های خزان

 

نه شکست و نه نگرفت!

 

بلکه از عاطفه لبریز شد و

 

نفسی از سر امید کشید

 

و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید

 

زیر پاهامان ریخت،

 

تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست!

 

ماه من!

 

دل به غم دادن و از یأس سخن‌ها گفتن

 

کار آن‌هایی نیست که خدا را دارند

 

ماه من!

 

غم و اندوه، اگر هم روزی، مثل باران بارید

 

یا دل شیشه‌ای‌ات، از لب پنجره عشق، زمین خورد و

 

شکست

 

با نگاهت به خدا، چتر شادی وا کن

 

و بگو با دل خود، که خدا هست، خدا هست!

 

او همانی است که در تارترین لحظه شب، راه نورانی امید

 

نشانم می‌داد

 

او همانی است که هر لحظه دلش می‌خواهد، همه

 

 زندگی‌ام،

 

غرق شادی باشد

 

ماه من!

 

غصه اگر هست، بگو تا باشد!

 

معنی خوشبختی،

 

بودن اندوه است…!

 

این همه غصه و غم، این همه شادی و شور

 

چه بخواهی و چه نه! میوه یک باغند

 

همه را با هم و با عشق بچین

 

ولی از یاد مبر؛

 

پشت هر کوه بلند، سبزه‌زاری است پر از یاد خدا!

 

و در آن باز کسی می‌خواند؛

 

که خدا هست، خدا هست

 

و چرا غصه؟! چرا؟

 

 

[ شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, ] [ 15:19 ] [ ... ] [ ]

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

دلخوشم با غزلي تازه . همينم كافيست

تو مرا باز رساندي به يقينم . كافيست

قانعم . بيشتر از اين چه بخواهم از تو

گاه گاهي كه كنارت بنشينم كافيست

گله اي نيست . من و فاصله ها همزاديم

گاهي از دور تو را خوب ببينم كافيست

آسماني ! تو در آن گستره خورشيدي كن

من همين قدر كه گرم است زمينم كافيست

من همين قدر كه با حال و هوايت . گهگاه

برگي از باغچه ي شعر بچينم كافيست

فكر كردن به تو يعني غزلي شور انگيز

كه همين شوق مرا . خوب ترينم! كافيست

 

18عکس عاشقانه و زیبا (16)

 

 

[ شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, ] [ 14:42 ] [ ... ] [ ]

سال نو مبارک

 

امسال هم خیلی زود گذشت وجای خودش رو به سال های بعد داد به استقبال سال اینده رفتیم با خانه تکانی پهن کردن سفره هفت سین و نو شدیم حداقل موقع خداحافظی با سالی که از عمرمان رفته از بپرسیم با تو چه کردیم؟ پیشاپیش سال نو رو به شما دوستان عزیزم تبریک میگم.

 

 

ساقیا! آمدن عید مبارک بادت

 

 

وآن مواعید که کردی مرود از یادت

 

در شگفتم که در این مدت ایّام فراق

 

 

برگرفتی ز حریفان دل و دل‌می‌دادت

 

برسان بندگیِ دختر رَزْ، گو بِدَرآی

 

 

که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

 

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست

 

 

جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت

 

شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت

 

 

بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

 

چشم بد دور، کزآن تفرقه‌ات بازآورد

 

 

طالع ناموَر و دولت مادرزادت

 

حافظ از دست مده دولتِ این کشتیِ نوح

 

 

ور نه طوفان حوادث ببرد بُنیادت

 

 

[ جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, ] [ 10:48 ] [ ... ] [ ]

دلنوشته

 

این روزها  حرفی از زبانم نمی گذرد برای نوشتن حس میکنم

 

خالی شده ام یا چیزی شبیه به یک پوست پر از نفس که دست

 

عادت ها بی هیچ اندیشه ای جا به جایم می کند به درک انجا

 

رسیدم که شعر فروغ شاید ملتمسانه گفت:

 

"نام  من که نفس ان همه پاکی بود

 

دیگر حتی غبار مقبره ها را به هم نمیزند"

 

ولی باز هم به خود امید واهی میدهم، شاید در این  تنهایی

 

فراموش نشده ام و گاهی وقت ها  وجدانم از دیوار تاسف و

 

شرم بالاتر می اید و به احساساتم سرکی میکشد ته  بن بست 

 

کلمات نشسته ام در انتظارم کسی بیاید. با نشانه ای هر چند

 

کوچک سر این بی انتها افکار مرا بگیرد و مرا دعوت کند به

 

جنب و جوش به جدال با این خود خاموشم چند وقت است حتی

 

زبانم که ابتدای تمامی دردسرهایم بود لال است .کسی بیاید

 

و برایم اموزگار درد شود و از نو به من الفبای زندگی بیاموزد

 

تا من اینجا در بی خیالی راکد نشوم و ثانیه های  گران

 

قیمت من در کنج روزهای خالی و تکراری نپوسد.

 

کولی پیدا شود توقع ام این نیست اینده را از خط خطی های دستم

 

بخواند فقط نشانی گذشته ام را روی دستم بنویسد زمانی که اهل

 

شعر و شوق و اشک و انتظار بودم.

 

من فریاد زدن از یادم رفته است. به خدا من در حال خود گمشده ام

 

کمکم کنید. کسی از گذشته هایم مرا پیدا کند کسی با چشمهایش

 

دوباره و صد باره عشق از یاد رفته ام را به من بیاموزد.

 

به من رنگی برای نقاشی روزهای نیامده ببخشید.

 

 

[ چهار شنبه 25 اسفند 1389برچسب:, ] [ 10:53 ] [ ... ] [ ]

این یک راز بود

هرگز ، هرگز عشقم را به باد ندادم

هرگز حس غريب با تو نفس كشيدن را بر ديوار تنهاي اتاقم قاب

 نكردم

من عاشق بودم اين يك حقيقت بود

حقيقت هميشه مطلوب است

من عاشق بودم

اين يك راز بود

[ سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, ] [ 14:54 ] [ ... ] [ ]

به چه بهانه میروی

 

دیگر برای انکه گریه نکنم هیچ بهانه ای ندارم

 

گریه گاهی راز تدبیر اشتباهات است

 

کاش چمدان عشقمان را انقدر سنگین نبسته بودیم

 

که وسط راه انرا را به زمین بیاندازیم و راه را بدون ان ادامه دهیم

 

زندگی بدون عشق اینقدر خالیست که بعضی مواقع حتی زودتر از 

 

سکوت می شکند

 

وتو ای کاش مرا میفهمیدی اما حالا میروی، قرار میان ما هیچ ،

 

ولی بگو به چه بهانه می روی

 

 عکس   جدیدترین عکس های عاشقانه و رمانتیک

[ سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, ] [ 13:41 ] [ ... ] [ ]

تشخیص خدا و بنده چه سخت است

  

دیوارهای خالی اتاقم را
 

از تصویرهای خیالی او پر می کنم
 

خدای من زیباست
 

خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
 

که پشت
 

هر گریه
 

انعکاسش را
 

روی سقف اتاق می بینم
 

من هیچ
  

با زبان کهنه صدایش نکرده ام
 

و نه
 

لای بقچه پیچ سجاده
 

رهایش
 

او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
 

من در نهایت حیرت
 

 حالا
 

گاه گاهی که به هم خیره می شویم
 

تشخیص خدا و بنده
 

چه سخت است

 

[ سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, ] [ 13:31 ] [ ... ] [ ]