بی بهانه,عاشقانه

سلام ای ساکن کوچه های تنهایی بن بست! منم غریبه ترین اشنا یادت هست؟

بیا دیوانه باشیم

بیا در کوچه باغ شهر احساس

شکست لاله را جدی بگیریم

اگر نیلوفری دیدیم زخمی

برای قلب پر دردش بمیریم

بیا در کوچه های تنگ غربت

برای هر غریبی سایه باشیم

بیا هر شب کنار نور یک شمع

به فکر پیچک همسایه باشیم

بیا ما نیز مثل روح باران

به روی یک رز تنها بباریم

بیا در باغ بی روح دلی سرد

کمی رویا ی نیلوفر بککاریم

بیا در یک شب آرام و مهتاب

کمی هم صحبت یک یاس باشیم

اگر صد بار قلبی را شکستیم

بیا یک بار با احساس باشیم

بیا به احترام قصه عشق

به قدر شبنمی مجنون بمانیم

بیا گه گاه از روی محبت

کمی از درد لیلی بخوانیم

بیا از جنگل سبز صداقت

زمانی یک گل لادن بچینیم 

کنار پنجره تنها و بی تاب

طلوع آرزوها را ببینیم

بیا یک شب به این اندیشه باشیم

چرا این آبی زیبا کبود است 

شبی که بینوا می سوخت از تب

کنار او افق شاید نبوده ست

بیا یک شب برای قلبهامان

ز نور عاطفه قابی بسازیم

برای آسمان این دل پک

بیا یک بار مهتابی بسازیم

بیا تا رنگ اقیانوس آبیست

برای موج ها دیوانه باشیم

کنار هر دلی یک شمع سرخست

بیا به حرمتش پروانه باشیم

بیا با دستی از جنس سپیده

زلال اشک از چشمی بشوییم

بیا راز غم پروانه ها را

به موج آبی دریا بگوییم

بیا لای افق های طلایی

بدنبال دل ماهی بگردیم

بیا از قلبمان روزی بپرسیم

که تا حالا در این دنیا چه کردیم

بیا یک شب به این اندیشه باشیم

به فکر درد دلهای شکسته

به فکر سیل بی پیایان اشکی

که روی چشم یک کودک نشسته

به فکر سیل بی پایان اشکی

که روی چشم یک کودک نشسته

به فکر اینکه باید تا سحرگاه

برای پیوند یک شب دعا کند

ز ژرفای نگاه یک گل سرخ

زمانی مرغ آمین را صدا کرد

به او یک قلب صاف و بی ریا داد

که در آن موجی از آه و تمناست

پر از احساس سرخ لاله بودن

پر از اندوه دلهای شکیباست

بیا در خلوت افسانه هامان

برای یک کبوتر دانه باشیم

اگر روزی پرستو بی پناهست

برای بالهایش لانه باشیم

بیا با یک نگاه آسمانی

ز درد یک ستاره کم نماییم

بیا روزی فضای شهرمان را 

پر از آرامش شبنم نماییم

بیا با بر گ های گل سرخ

به درد زنبقی مرهم گذاریم

اگر دل را طلب کردند از تو

مبادا که بگویی ما نداریم

بیا در لحظه های بی قراری

به یاد غصه مجنون بخوابیم

بیا دلهای عاشق را بگردیم 

 که شاید ردی از قلبش بیا بیم

بیا در ساحل نمنک بودن

برای لحظه ای یکرنگ باشیم

بیا تا مثل شب بوهای عاشق

شبی هم ما کمی دلتنگ باشیم

اگر چه قصه دل ها درازست

بیا به آرزو عادت نماییم

بیا با آسمان پیمان ببندیم 

که تا او هست ما هم با وفاییم

بیا در لحظه سرخ نیایش

چو روح اشک پاک و ساده باشیم

بیا هر وقت باران باز بارید

برای گل شدن آماده باشیم

[ 29 آذر 1389برچسب:, ] [ 11:50 ] [ ... ] [ ]

اشنا

 

 
روزي از راه آمدم اينجا
 
ساعتش را درست يادم نيست
 
ديدم انگار دوستت دارم
 
علتش را درست يادم نيست
 
چشم من از همان نگاه نخست
 
با تو احساس آشنايي كرد
 
خنده ات حالت عجيبي داشت
 
حالتش را درست يادم نيست
 
 
رسم زندگی این است
 
یک روز کسی را دوست داری
 
و روز بعد نهایی
 
به همین سادگی!
 
او رفته است و همه چیز تمام شده است
 
مثل یک مهمانی که به آخر می رسد
 
و تو به حال خود رها می شوی
 
چراغمگینی؟ این رسم زندگیست
 
تو نمیتوانی آن را تغییر دهی
 
پس تنهاآواز بخوان!
 
این تنها کاریست که از دست تو برمی آید،
 
اوازی بخوان! 
 
 
اما
 
با اين همه
 
تقصير من نبود
 
که با اين همه...
 
با اين همه اميد قبولي
 
در امتحان سادهْ تو رد شدم
 
اصلاً نه تو ، نه من!
 
تقصير هيچ کس نيست
 
از خوبي تو بود
 
که من
 
بد شدم!
 
[ 28 آذر 1389برچسب:, ] [ 21:5 ] [ ... ] [ ]

پرنده پرواز نمی خواست

پرنده پرواز نمی خواست

پرنده به دستانی که پرش میداد

عاشق بود...

 

 

[ 28 آذر 1389برچسب:, ] [ 17:52 ] [ ... ] [ ]

می توانی بروی قصه ورویا بشوی

 

 

می توانی بروی قصه و رویا بشوی

راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی

ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی

من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی

آی…مثل خوره این فکر عذابم می داد

چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی

من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم

من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی

دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط

باید از این طرف شیشه تماشا بشوی

گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد

تو خودت خواسته بودی که معما بشوی

در جهانی که پر از «وامق» و «مجنون» شده است

می توانی «عذرا» باشی، «لیلا» بشوی

می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند

در دل سنگترین آدمها جا بشوی

بعد از این ، مرگ ، نفسهای مرا می شمرد

فقط از این نگرانم ، که تو تنها بشوی

 

[ 18 آذر 1389برچسب:, ] [ 14:33 ] [ ... ] [ ]

ای از خدا رسیده

 

زخمی تر از همیشه............

از درد....................... دل سپردن .................

سر خورده بودم از عشق ....................

...................................در انتظار مردن ..............

با قامتـــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــی شکسته..............

از کوله بار غربـــــــــــــــــــــت ................

.........................................در جستجوی مرهم ............................

راهی شدم زیارت ....................

رفتـــــــــــــــــــم برای گریه ..............

رفتم برای.................. فریاد ...............................

مرهم مراد من بود ...................

کعـــــــــــــــــــــــ ــــبه تو رو به من داد .......................

....................................ای از خدا رسیده .............

ای که تمام عشقی ...........................

در جسم خالی من ................

.................................روح کلام عشقی ............................

ای که همه شفایی....................

در عین........................ بی ریایی........

پیش تو........... مثل کاهم .....................

.................................................. ......تو مثل کهربایی

هر ذره از دلم را ................

با حوصله............... زدی بند ..........

این ........................................چینی شکسته

.................................................. .......از تو گرفته پیوند

ای تکیه گاه................ گریه ................

ای هم صدای......................... فریاد .................

ای اسم تازه ی من..........................

................................کعبه تو رو به من داد .................

من......................... زورقی شکسته م

اما............................................ ..... هنوز طلایی

توفان........... حریف من نیست ........

وقتی تو...................................... ناخدایی

.................................................. ........والاتر از شفایی............................

از هر چه بد................. رهایی......................

ای شکل تازه ی....................... عشق

تو .................................................٠ ?دیه ی خدایی

با تو......................... نفس کشیدن

یعنی...................................... غزل شنیدن

رفتن به اوج قصه .....................

...................................بی بال و پر پریدن..........................

 

[ 17 آذر 1389برچسب:, ] [ 19:53 ] [ ... ] [ ]

چگونه بی تو بمانم

 

تو از تبار بهاری، چگونه بی تو بمانم

شمیم عاطفه داری، چگونه بی تو بمانم؟

 
تو از سلاله نوری، تو آفتاب حضوری
 
به رخش صبح سواری، چگونه بی تو بمانم؟
 
تویی که باده نابی، وگرنه بی تو چه سخت است
 
تمام عمر خماری، چگونه بی تو بمانم؟
 
ببار ابر بهاری، هنوز شهره شهر است
 
کرامتی که تو داری، چگونه بی تو بمانم؟
 
بیا به خانه دل ها، که در فراق تو دل را
 
نمانده است قراری، چگونه بی تو بمانم؟
 
[ 14 آذر 1389برچسب:, ] [ 13:35 ] [ ... ] [ ]

دچار باید بود

 

نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد

چه سیب های قشنگی"

"حیات نشئه تنهایی است

: و میزبان پرسید

قشنگ یعنی چه؟

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال_

و عشق تنها عشق

تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس

و عشق تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن

و نوشداروی اندوه؟_

صدای خالص اکسیر می دهد این نوش_

و حال شب شده بود

چراغ روشن بود و چای می خوردند

چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟_

!چقدر هم تنها_

خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی_

...دچار یعنی_

عاشق..._

!و فکر کن که چه تنهاست ، اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران

باشد_

!چه فکر نازک غمناکی_

و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است_

و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آن هاست_

نه وصل ممکن نیست_

همیشه فاصله ای هست

اگرچه منحنی آب بالش خوبی است ، برای خواب دلاویز و ترد نیلوفر

همیشه فاصله ای هست

دچار باید بود

وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف حرام خواهد شد

و عشق سفر به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست

و عشق صدای فاصله هاست ، صدای فاصله هایی که غرق ابهامند

نه ، صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک "هیچ" می شوند

کدر_

همیشه عاشق تنهاست

و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست

و او و ثانیه ها روی نور می خوابند

و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز

و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را به آب می بخشند

و خوب می دانند ، که هیچ ماهی هرگز هزار و یک گره رودخانه را نگشود

و نیم شب ها با زورق قدیمی اشراق ، در آب های هدایت روانه می گردند

و تا تجلی اعجاب پیش می رانند

هوای حرف تو ، آدم را عبور می دهند از کوچه باغ های حکایت_

و در عروق چنین لحنی

چه خون تازه محزونی

.

.

.
حیات روشن بود و باد می آمد
 

و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد

سهراب سپهری

[ 13 آذر 1389برچسب:, ] [ 20:40 ] [ ... ] [ ]

صبر

 

قطره ای در صدفی پنهان شد

 

رفته رفته به صدف مهمان شد

 

در نهانخانه تاریک صدف

 

چند روزی که گذشت

 

دید منزل تنگ است!

 

در ودیوار صدف چون سنگ است

 

کمی ازرده شد از خود پرسید

 

علت امدنم این جا نیست

 

قطره ها ازادند

 

در دل موج زمان فریادند

 

چیست معنای خود ازاری من

 

چیست بیماری من

 

اگرم روزنه ای باز شود دور شوم

 

ساکن منطقه ی روشنی و نور شوم

 

صدف اهسته شنید این نجوا

 

گفت:

 

ای کودک خرد دریا

 

شکوه کم کن که در این بحر عمیق

 

ما نگردیم به کس یار وشفیق

 

ارزشت بیشتر از شبنم نیست

 

مثل تو در دل دریا کم نیست

 

ما به کس در دل خود جا ندهیم

 

تا ندانیم که ارزش دارد

 

بی جهت منزل وماوا ندهیم

 

اگر امروز تو در سینه ی من پنهانی

 

یا به قول خودت افتاده در این زندانی

 

مکن از بخت شکایت که بدون تردید

 

تو در این خانه ی تاریک شوی مروارید

 

[ 10 آذر 1389برچسب:, ] [ 14:5 ] [ ... ] [ ]

دیوانه

دلم خواهد ز خود بیگانه باشم

خرد را وانهم دیوانه باشم

من ابادی به این پستی نخواهم

 

همان به ساکن ویرانه باشم

[ 6 آذر 1389برچسب:, ] [ 10:3 ] [ ... ] [ ]

اشیان پرست

 

وقتی کبوتران سپید امید من

 

در دوست یاد تو پرواز می کنند

 

وقتی کمانکشان فریبای چشم تو

 

دنبال اهوان گریزان چشم من

 

در دشتهای مقصد ناگفته می دوند

 

وقتی ستاره های زمین گیر باورم

 

دامن به اسمان خیال تو می کشند

 

وقتی نیازهای تهی مانده از غرور

 

در کوچه های خلوت پندارهای عشق

 

فریاد شوق ونعره های مستانه می کشند

 

وقتی که تارهای تب الود قلب من

 

در انتظار لحظه دیدارمی تپند

 

اوای دردبار یکی بیم ناشناس

 

اید به گوش من:

 

هشدار!

 

او مرغ اشیانه پرست است و عاقبت

 

یک روز بی خبر

 

پر می کشد به جانب شهر ودیارخویش

 

 

 

Image Hosted by Free picture hosting at www.iranxm.com 

 

[ 2 آذر 1389برچسب:, ] [ 12:3 ] [ ... ] [ ]

خداحافظ

 

شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم خداحافظ

 

 

ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

 

 

واین یعنی در اندوه تو می میرم

 

 

دراین تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم

 

 

وبی تو لحظه ای حتی دلم طا قت نمی ارد

 

 

وبرف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

 

 

چگونه بگذرم از عشق از دل بستگی هایم

 

 

چگونه می روی با این که می دانی چه تنهایم

 

 

خداحافظ تو ای همپای شب های غزل خوانی

 

 

بدون تو گمان کردی که می مانم

 

 

به پایان امد این دیدار پنهانی خداحافظ

 

 

بدون من یقین دارم که می مانی

 

 

[ 2 آذر 1389برچسب:, ] [ 11:52 ] [ ... ] [ ]

غم بی هم زبانی ام را باد خواهم گفت

 

 

غم بی همزبانی ام را با باد خواهم گفت

 

 

و حكایت نا مهربانیت را به دست نقالان خواهم سپرد

 

 

چون صیادی بد اقبال به خانه باز خواهم گشت

 

 

یادم نرفته خواهش خاموشت

 

 

با چشم هایی خسته ز تنهایی

 

 

دیشب خیال روی تو با من گفت:

 

این روزها دوباره تو می آیی

 

 

هنگام رفتن است چشمانم را بستم و برگشتم

 

 

باور نمی كنم هرگز ... آری هرگز

 

 

دیشب تمام ستاره های پشت پنجره را

 

با دست خاموش كردم

 

 

وقتی شنیدم ماه را به اتاقت برده ای

 

 

نیست در دنیا ز من بیچاره تر

 

 

نیست قلبی از دلم صد پاره تر

 

 

می دانم شبی باز خواهی گشت

 

 

و تمام كوچه های قلبم را

 

 

لبریز از عطر آمدنت خواهی كرد ...

 

 مشیری

 

 

فریدون مشیری

 

[ 2 آذر 1389برچسب:, ] [ 11:25 ] [ ... ] [ ]