خداوندا
تو هم از دست معشوقت پریشانی؟
خداوندا تو حیرانی؟
تو بی دردی؟
تو هم مانند من بیدار و شبگردی؟
بیا پایین از ان بالا
قدم در کوچه ها بگذار
بیا با من همین حالا
شبی با بنده ای بیدار!
کمی از رنجهایت را به روی
خاک جاری کن
از این کوچه به ان کوچه
خیابان گرد شو درشب
ترنم را بخوان همراه من در تب
که خواب از چشم ها مانند جغدی
شوم پر گیرد
بگو با من به لحن ارزوهایم
که او هرگز نمیمیرد!
خداوندا
چرا چیزی نمی گویی؟
تو در چشم من رنجور در قلبم چه می جویی؟
چه می خواهی از این خلقت؟
تو دنبال چه میگردی؟
چرا مایوس و دلسردی!!؟
هوا در هم کشیدست وغزل دارد
و بارانی که می خواهد ببارد از دل
ابرو نمی بارد!
پشیمانم!پشیمانم!
که از تو خواستم چیزی
نمی دانم!؟
اگر می خواهی امشب درد و دل کن
قدم در کوچه ها بگذار
بیا در خواب خواب الوده وبیدار
به خواب ان که از تو عشق می خواهد
به خواب انکه از تو مال می خواهد
به خواب انکه روزها و هفته ها وسال
می خواهد
بیا با من بیا با او ویا با انکه در یک
کوچه پایین تر
برای روح خود اواز می خواند
و از غم خوب میداند!!
تو امشب درد ودل کن
کمی از رنج هایت را به روی خاک جاری کن
بباران ابرهای اسمان را
و انها را از این بغض کشنده پاک و عاری کن
بده مال و بده جان وبده عشق وبده فرصت
وبا یک بنده گستاخ امشب باش هم صحبت
نمی گویم دگر چیزی
که از قلبم نپرهیزی
همین قدر است ادراکم
نمی فهمم؟نمی دانم؟!
ویا گستاخ وبی باکم؟
خداوندا
تو در هر گوشه و کنجی!!
تو در ذهنم نمی گنجی!!
چرا من با پیاله حجم دریا را بسنجم؟
برو یا رب
برو در بارگاه خود
خیابان را به من بسپار
خیابان های طولانی که از اندوه وغم سرشار
اینها را به من بسپار
من و ان کوچه پایینی که می خواند
من و ان کوچه بالایی
سکوتش شهر اسرار است و می داند!
تو میدانی اگر روزی ترک بردارد
این بغض نهفته
در گلوی کوچه پایینی
بترکد کور گردد
از همه منفور گردد
و اواز گلویش خسته وبی نور گردد
سکوت این خیابان ها صدای مرگ خواهد بود
اگر ان روز هزاری یافت گردد!
درون باغ نقاشی
شبیه مرگ خاموشی برای برگ خواهد بود
خداوندا
من انسانم؟ پرنده یا گیاهم؟
فقط یک جانور یا یک خیال خوب
یا افسوس و یک اهم؟
بیا و باد جاری کن برقصان
شعله ور کن نور گشتم!!
صدای خوب نتهای عجیبی در شب
یک شاعر رنجور گشتم!
بیا و باد جاری کن
بباران ابرهای اسمان را
بسوزان اتش اندوه جان را
که می سوزم ولی خاکسترم پروانه خواهد شد
ومی گردد به دور شمع و این تکرارها
افسانه خواهد شد
بباریم؟
اشک می بارم!
که از بازیچه بودن سخت بیزارم
همین قدر است ادراکم
نمی فهمم؟نمی دانم!
ویا گستاخ وبی باکم؟
خداوندا
تو در هر گوشه و کنجی!!
تو در ذهنم نمی گنجی!!
برو در بارگاه خود
خیابان را به من بسپار
خیابان های طولانی مه از اندوه وغم سرشار
