بی بهانه,عاشقانه

سلام ای ساکن کوچه های تنهایی بن بست! منم غریبه ترین اشنا یادت هست؟

عید که امد...

 

عید که آمد

فکری برای آسمان توخواهم کرد

یادم باشد

روزهای آخر اسفند

دستمال خیسی روی ستاره هابکشم

وگلدانی

کنار ماهت بگذارم.

زندگی

همیشه که این جورپیچ وتاب نخواهد داشت

بدنیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی

بایستی کناره پنجره

وبادرخت و باغچه صحبت کنی .

پنهان نمی کنم که پیش ازاین سطرها

"دوستت دارم "را

می خواسته ام که بنویسم

حالا کمی صبر کن

بهار که آمد

فکری برای آسمان تو

وسطرهای پنهانی خودم خواهم کرد.

 




 

[ پنج شنبه 19 اسفند 1389برچسب:, ] [ 9:31 ] [ ... ] [ ]

از عشق شنیده بودم

پیش از این ها از عشق زیاد شنیده بودم  شنیده بودم عشق

دلچسب است مثل غزل های نغز حافظ ، ارام بر دل مینشیند.

شنیده بودم عشق شیرین و دیوانه است شبیه بازیگوشی های

دوران بچگی، شنیده بودم  عشق ناب و زیباست مثل طلوع

  خورشید برای کسی که در واپسین روزهای زندگی، دنیا

را به تماشا می نشیند .

عشق چیزی ماورای بعد جسمی انسان ها و اسارت یک

احساس در کالبد گرم قلب است شنیده بودم کسی  که عاشق

نیست در دوردست ها در فاصله ای نزدیک به تنهایی روح

زیست می کند و قدم بر میدارد شنیده بودم عاشقی حال

دیگری ست از معشوق هم شنیده بودم از چشمان ابی یا شب

زده لب هایی دلکش و قدی رعنا.

دست خودم نبود ولی امدم و عاشق شدم کسی بال و پر مرا گشود... 

 

 


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:, ] [ 17:12 ] [ ... ] [ ]

چند صفحه از دفتر شعرم

امروز تصمیم گرفتم چندتا از صفحات دفتر شعرم رو توی وبلاگ بزارم امیدوارم خوشتون بیاد.


ادامه مطلب
[ سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, ] [ 16:5 ] [ ... ] [ ]

من دختر ققنوسم

 
من از افسانه ها پریده ام بیرون

تمام راه را لی لی آمده ام

قدمی یک بار زمین خورده ام

و از سر انگشتانم ترانه می چکد

من دختر ققنوسم

از خاکسترم عشق شما جان می گیرد
 
 
[ دو شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, ] [ 9:6 ] [ ... ] [ ]

یاد ان خاطره ها ارامی است

زیر این سقف بلند

زیر این چرخ کبود

فارغ از بود و نبود

فارغ از همهمه وحشی شهر

من و تو دیده بهم دوخته بودیم آنروز

دل من گرم محبت

دل تو گرم امید

تن من مرتع عطشان

تن تو رود سپید

چشم من چشم تمنا

رخ تو مخمل شرم

لحظه ها ساکت و گرم

من و تو دیده بهم دوخته بودیم آنروز

من در آن روز تب آلوده تابستانی

به صمیمیت چشم تو پناه آوردم

و تو ای خوبترین خاطره ها

به من از روی سخا بخشیدی

جنگل شب زده چشمت را

و من آنجا گفتم:

«در نظر بازی ما بیخبران حیرانند»

و تو خندیدی و گفتی: آری،

«عشق داند که در آینه سرگردانند»

اینک ای رهسپر وادی کوچ

سالها رفته از آن روز بزرگ

سالها رفته که دوریم ز هم

سالها رفته ولی ....

من از آن روز تب آلوده تابستانی

خاطراتی به نهانخانه خاطر دارم

که شکوفایی اشعار مرا الهامی است

و مرا با همه ناآرامی

یاد آن خاطره ها آرامی است

 





[ دو شنبه 16 اسفند 1389برچسب:, ] [ 8:48 ] [ ... ] [ ]

نامه ای دیگر

 

میدانم؛  قرار نبود  هرگاه هجوم تلخ  تنهایی برسرم آوار شد

 برایت بنویسم .

تو رفته ای و قرارمان این بود دل من نگیرد .

تو رفته ای و قرارمان این بود هیچ اشکی برای نبودنت

نریزم و با لبخند یادت کنم .

تو رفته ای و قرارمان  ابن بود بعد از تو دستم را از دستهای

تنهایی بیرون بکشم .

تو رفته ای و قرارمان این بود جای نامه هایی که دیگر

به هیچ کجای دنیا پست نخواهند شد حرفهایم را برای 

کسی بگویم که ازجنس توست.

اما نمیدانم ...



ادامه مطلب
[ جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, ] [ 16:47 ] [ ... ] [ ]

ساحل نشسته ام و دریا نمی شوی

 

ساحل نشسته ام من و دریا نمی شوی

 

از حال این شکسته که جویا نمی شوی

 

تعبیر خواب های تو ام تا سحر ، ولی

 

از خواب تلخ فاصله ها پا نمیشوی

 

این کوچه ها به درد من عادت نمی کنند

 

پا در خودم گرفتی و پیدا نمیشوی

 

آغوش تو ، لبان مرا خشک می کند

 

در قید و بند بوسه ی من جا نمی شوی

 

بشکن نقاب فاصله را - تا ببینمت

 

با این حجاب خاطره ، زیبا نمی شوی

 

کورند چشم های من از شب نشینی ات

 

پیچیده ای به حادثه – فردا نمی شوی

 

بر دفترم هجوم تنت موج می زند

 

شرقی تر از همیشه و رسوا نمی شوی

 

در من هنوز ذکر تو الهام می شود

 

حالا بگو خدای غزل ها نمیشوی

 

 

[ سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, ] [ 14:59 ] [ ... ] [ ]

وقتی غزل سکوت تورا مستجاب کرد

 

 

وقتی غزل سکوت تو را مستجاب کرد

 

حسی شبیه عشق دلت را مجاب کرد

 

تا آمدی بهانه کنی درد کهنه را

 

دستی رسید و زخم تو را بی نقاب کرد

 

چندین تَرَک غرور طلبکار بودی و

 

روشن نشد چگونه تو را بی حساب کرد

 

کودک شدی عروسک بی خواب مانده را

 

این سقف، خانه خودت را خراب کرد

 

باران گرفته پلک عطش را به هم بزن

 

فرخنده باد هر که تو را انقلاب کرد

آمد سر نترس تو را بی سر و صدا

 
اين عشق _ در کمال ادب _ زیر آب کرد...!
 

83f5lxgm1xkgx15qw4kz.jpg

[ سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, ] [ 9:14 ] [ ... ] [ ]

پایان عاشقانه ی یک ماجرا شدی

پنهان شدي و در كلماتم رها شدي

با من رفيق بودي و از من جدا شدي

دير آمدي به خاطرم اي نام ناشناس

با من چه دير دوست شدي ، آشنا شدي

روي لبم نشستي و من از تو بي خبر

چيزي شبيه بوسه ، شبيه دعا شدي

زيبا يي ات به رنگ صدا و سكوت بود

در گل سكوت كردي و در من صدا شدي

روياي فاتحانه ي يك قلب نااميد

پايان عاشقانه ي يك ماجرا شدي

sthxgaoqmyws0p20uue7.jpg

[ سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, ] [ 9:6 ] [ ... ] [ ]

دل تنگ

 

سر خود را مزن اینگونه به سنگ،

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!!

منشین در پس این بهت گران

مَدَران جامه‌ی جان را، مَدَران!!

مكن ای خسته در این بغض درنگ..

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!

پیش این سنگدلان،

قدر دل و سنگ یكی‌ست

قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یكی‌ست..

دیدی آنرا كه تو خواندی به جهان یارترین؛

سینه را ساختی از عشقش سرشارترین...

آنكه می‌گفت منم بهر تو غمخوارترین..

چه دلازارترین شد

چه دلازارترین...

ناله از درد مكن،

آتشی را كه در آن زیسته‌ای

سرد مكن

با غمش باز بمان

سرخ‌رو باش از این عشق و سرافراز بمان

راه عشق است كه همواره شود از خون، رنگ

دلِ دیوانه‌ی تنها، دل تنگ!

 

[ شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, ] [ 18:17 ] [ ... ] [ ]

فیلم دنیا

همه جا و همه کس باز غریبه و بیگانه.باز منم و همان بهت

 

و سرگیجه و وحشت وتنهایی نگاهی به صورت مردم میکنم

 

عجب!انگاه چشمم به این بازیگردان پیر روزگار می افتد که

 

کهنه انبانی پراز بازیچه بر دوش دارد و هر روز انرا با

 

خنده روئی و چاپلوسی پیش یک عده از مردم خالی می کند

 

 ومیرود .انبانه حکایت شهر فرنگ واز همه رنگ است .

 

زن. زر.زور.جاه ومقام.هوسک ها و امید های واهی

 

و هر چه بخواهی در این انبانه هست.

 

هرکس چشمش به این شعبده ها می افتد از خود بیخود است.

 

که گوئی هرگز اندیشه ای برای سرنوشت و سرانجام کار

 

خویش نخواهد داشت.

 

این قصه هست تا فردا که باز سر وکله یارو پیدا میشود اما...

 

 


ادامه مطلب
[ شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, ] [ 10:11 ] [ ... ] [ ]

شاید دوست داشتن همین باشد

 

من تو را به خاطر می آورم

 

بی هیچ بهانه ای

 

شاید دوست داشتن همین باشد:

 

بی بهانه به خاطر آوردن

 

[ چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, ] [ 10:52 ] [ ... ] [ ]

دل نوشته

بارالاها باز هم بشکسته دل رو سوی تو کردم تو که خدایی

و خداوندی تورا سزاست.

به خیال خودم هر وقت درمونده ام خواسته ای نیازی دارم

باید بیام بغض منو برداری و اشکامو بریزم و بعد حاجتی

روا کنی و مارا به خیر و تورا به سلامت .امروزم رو ببین

امروز که حاجت روا شده ات برگشته با بغض و گریه قدیمی

 شرمنده ی شرمنده با صد تا درد تازه .میدونه اشتباه کرده

اما نمیگه پشیمونم شاید این درد براش شیرین بوده این دفعه

حاجتی نیست فقط اومدم بگم همدم باش فقط حرفامو گوش بده.

تا رسیدم خواستم داد وبیداد کنم که دنیا خیلی بی معرفتی اخر

نامردها هستی ولی خب اخه به تو چه هر چی که شد خودم

خواستم گوش میدی اینا رو من میگم اونی که با چادر سفید

زیر چلچراغ ها صداشم در نمیاد اونی که زانهاش تو بغلشه 

دستش زیر چونه اش هست به گلها ی قالی خیره شده میشناسی

که همونی که قدیما یه جا بند نمیشد یکریز واست حرف میزد؟

همون دیوونه ای که تا برق ایینه ها رسید به چشماش بوی گلاب

رسید به دماغش اروم شد. شاید میگی صوفی شده عاقل شده

دیوونه همیشگیت اما نه رسید به یه جاده غریب که یه تابلو

ایست محکم خورد به صورتش گفت دیگه خنده و دیوونگی

بس باید بزرگ شی دیگه راهی نیست برگشتم بپرسم واقعا

راهی نیست ؟میدونی حرف دارم خیلی زیاد حرف دارم 

تو گلوم پر فریاده ولی هیچکی نبود هیچ جا نبود حتی کوه ها

هم که خونه همیشگیم بود پرفریاد شده به کسی نگو ولی درد

میون ادمها خیلی زیاد شده واسه همین مظلوم اومدم زیر

چلچراغ های این خونه نشستم نمیتونم نگم خودت میدونی

که نمیشه با تو کار نداشته باشم.

 

[ سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, ] [ 22:40 ] [ ... ] [ ]

اخرای فصل پاییز ...

 

آخرای فصل پاییز ، یه درخت پیر و تنها

تنها برگی روی شاخه ش، مونده بود میون برگها

یه شبی درخت به برگ گفت: کاش می موندی در کنارم

آخه من میون برگها فقط تنها تو رو دارم

وقتی برگ درخت رو می دید، داره از غصه میمیره

با خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره

با دلی خرد و شکسته ، تو نذار از اون جدا شم

ای خدا کاری بکن که تا بهار همینجا باشم

باد اومد با خنده ای گفت آخه این حرفا کدومه

با هجوم من رو شاخه، عمر هردوتون تمومه

n5j22zrk1l07phqwhl.jpg

[ سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, ] [ 7:27 ] [ ... ] [ ]

مرا کم دوست داشته باش

 

مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش

 

این وزن آواز من است,عشقی که گرم و شدید است زود

 

میسوزد و خاموش میشود..مرا کم دوست داشته باش اما

 

همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است اگر

 

مرا بسیار دوست میداری شاید این حس تو صادقانه

 

نباشد.کمتر دوستم بدار تا ناگهان عشقت به پایان نرسد

 

من به کم هم قانعم اگر عشق تو اندک و كم اما صادقانه

 

باشد من راضی ام. دوستی پایدار و هميشگي از هر

 

چیزی بالاتر است...مرا کم دوست داشته باش اما

 

همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است بگو

 

تا زمانی که زنده ای دوستم داری ومن نیز تمام عشق

 

خود را به تو پیشکش میکنم و تا زمانی که زندگی باقی

 

است هرگز ترا فریب نمیدهم... مرا کم دوست داشته باش

 

اما همیشه دوست داشته باش این وزن آواز من است

 

عشق پایدار لطیف و ملایم است و در طول عمر ثابت قدم

 

با تلاش صادقانه چنین عشقی به من هدیه کن و من با

 

جان خود از آن نگهداری خواهم کرد..عشق صادقانه پایدار

 

و همیشگی است مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست

 

داشته باش همان گونه که وزن زندگی است...

 

[ یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, ] [ 15:27 ] [ ... ] [ ]

یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا

 

يادگار از تو همين سوخته جاني است مرا

 

شعله از توست ، اگر گرم زباني است مرا

 

به تماشاي تن سوخته ات آمده ام

 

مرگ من باد كه اين گونه تواني است مرا

 

نه زخون گريه آن زخم ، گزيري ست تو را

 

نه از اين گريه يكريز ، اماني است مرا

 

باورم نيست ، نگاه تو و اين خاموشي؟

 

باز برگردش چشم تو گماني است مرا

 

چه زنم لاف رفاقت ؟ نه غمم چون غم توست

 

نه از آن گرم دلي هيچ نشاني است مرا

 

گو بسوزد تنه خشك مرا غم ، كه به كف

 

برگ و باري نبود دير زماني است مرا

 

عرق شرم دلم بود كه از چشمم ريخت!

 

ورنه بركشته تو گريه روا نيست مرا

 

 

 

[ یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:, ] [ 14:49 ] [ ... ] [ ]